می نویسم به دفتر خویش
جاودان با شما از سپیده عشق
روز ها می گذرد از آن آغاز ساده و پر رنگارنگ همان حرف های ساده همان اعتماد اولین و یگانه آشنایی نخستین و این روز ها میان ما پر بوده است از هزاران حرف و هزاران خاطره که با به یاد آوردنشان لبخندی به ما نثار می کنند از شادی.
اما «هر آنچه در پشت سر داریم و آنچه در پیش روست در قیاس با آنچه در درونمان نهفته است حقیر و ناچیز است»
من مانده ام برای همه عشقی که در دلم باقی است و همه احساسی که در درونم جاری است و چشمانم یا بیشتر وجودم چشم انتظار است برای عشقی که در چشمان تو جاری است و تو میدانی که برای به زنجیر کشیدن بالهای پرواز تو نیامده ام چون هیچگاه شکارچی بودن را زمانه به من نیاموخته است من برای بال گشودن خویش و برای پرواز در اوج این آسمان بی کرانه به همراهی تو چشم دوخته ام این چیزی است که میان من و تو جاری است . عشق برای ما قدرتی بزرگ و امیدی بی نهایت است و برای رسیدن به آنچه خواسته ماست باید ایستادگی بی مانندی کرد و به این سان « گر فلک با ما نسازد چرخ را وارون کنیم » .
تو را چون لیلی داستان نمی دانم و از این رو بر من خرده نگیر چون نمی خواهم چون مجنون سر گردان باشم و پایانی آنچنان که بر آن افسانه رفت بر ما برود ما نه افسانه این روزگاریم و نه داستان برای آنها که بشنوند و بخوابند شاید روزی بتوان از آنچه بر ما گذشته است داستانی ساخت اما آنچه مهم است این است که ما امروز واقعیتی انکار ناپذیر هستیم و آنچه در دل ما میگذرد انکار نا پذیر تر است آنچه که مهم است ماندگاری ما در برابر آنچیزی است که برایمان پیش آمده و خواهد آمد و امید بخش ترین نشانه برای ما نگاه کردن به چشم هایی است که هر کدام از عشقی درونی لبریز است و هدیه دادن بهترین احساس که درون ما موج میزند.
ای تکان های دل ! ای آرامش ساحل ! با تو ام ای نور ! ای منشور ! ای تمام طیف های آفتابی ! ای کبود ارغوانی ! ای بنفشابی ! با تو ام ای شور ای دلشوره شیرین !
تمامی احساسم نثار تو !