روزهای زیادیه که میشناسیش ؛ حتی قبل از این که ببینیش ؛ وقتی که دیدیش می فهمی خیلی خیلی بهت نزدیکه انگار هزار ساله که تو اون رو میشناسی ؛ بعدا میشه نزدیک ترین کست ؛هر روز ازش خبر داری بیشترین ساعتی که ازش بی خبر می مونی ? ساعته تازه بعد از این مدت شاکی هستین که چرا کسی به اون یکی خبر نداده از خودش اینا میگذره تا این که حالا باید یه مدت طولانی ازش بی خبر باشی باید از خودت بپرسی حالش خوبه ؟ کجاست؟ داره چه کار می کنه؟ بعد به خودت بگی خوبه حتما خوبه خداکنه بهش خوش بگذره ؛ دلتنگ میشی ! اما قرار نیست ازش خبری برسه ! بازم دلتنگ تر میشی ! میای توی وبلاگت و از دلتنگیت می نویسی مینویسی که خیلی وقته از بی خبریت میگذره در حالی که به روز و ساعت دو روزه اما انگار خیلی وقته بعد نگاه میکنی به نوشته هات می بینی پر شده از غم و دلتنگی با خودت فکر می کنی اگه این هارو بخونه که اون رو هم غمگین کردی پس تصمصم می گیری پاکش کنی به جاش مینویسی همه دلتنگی ها همه غم های دوری و بیقراری ها رو وقتی میشه تحمل کرد که امیدی برای به سر آمدن این شب تاریک داشته باشم امید این که بعد از این شب تار تو را برای همیشه خواهم داشت.
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
روزنوشت: شب که میشه و آفتاب غروب می کنه میرم بیرون تا کمی قدم بزنم این بچه های محل از آنجایی که داره یواش یواش مدرسه ها باز میشه با یک عجله خاصی دور هم جم میشن و مشغول بازی میشن این بار با خودم فکر میکنم که من مهر امسال دانشگاه ندارم که نگران رفتن و شرع درس باشم !
عاشق اگر احساس کند که تنهاست که عاشق نیست بگذار اعتراف کنم با اینکه سخت است برایم با این همه غرور و قدرت با این همه... من شکست خوردم چرا که تو هستی ولی نیستی ، همیشه می گفتم که تو نیستی ولی انگار همیشه هستی اما این بار برعکس شد ، من شکست خوردم چرا که دیگر توانایی ندارم ، خسته شدم از همه چیز ... شکست خوردم و خسته شدم ... هر چه صبر کردم و هر چه به خودم شک کردم نه به تو عشقت چیزی عوض نشد تو بهترینی تو پاکی ، شاهزاده قصه تویی و تو هم مرا بخوبی شناخته ای می دانی قضاوت کنی ناراحت نشو نمی خواهم ناراحت باشی ، حرفهایم منطق ندارد می دانم چرا که تو خوبی ولی من نمی توانم ... منطق عقل با منطق و مسلک عشق جداست یکی را باید انتخاب کرد تو اولی را انتخاب کردی و من دومی را به همین دلیل است شاید ... زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست . صحنه را هم باختم ... به قول خودت دل نوشت: سیبی از درخت افتاد قانون جاذبه بود نه قانون دل ...
یک نفر بود که تو این دنیای بزرگ دوستش داشتم و دارم اما انگار دیگه رفته ... دیگه هیچ خبری ازش نیست نمی دونم الان کجاست خوشحاله یا ناراحته اما انگار کم کم داره فراموش می کنه ، نمی خواستم دیگه چیزی بنویسم برای کسی که فراموش کرد شاید هم باز دارم زود قضاوت می کنم اما ... یکی هست که دیروز می خواست با من عهد ببنده فرصت نشد نمی دونم چقدر از دستم ناراحته شاید هم خیلی ناراحته که تا حالا هیچ خبری نیست ازش از دیشب هم دارم همه نوشته هاشو می خونم ، آره راست می گفت این همه خاطره ... اگه بدونه من چه حالی دارم چطوری گریه می کنم شاید منو ببخشه تو اسمت یک چیزه دیگه ست اما ماهان جان تورو خدا وبلاگ رو چک کن شاید دلت خواست و چیزی نوشتی شایدم خواستی فراموش کنی در هر دو صورت هم بهم بگو تنهای تنهام دل نوشت: دلمو بردی از نو دیگه چی می خوای دار و ندارم مال تو دیگه چی می خوای ؟!
بار دل تنگی دنیارو گذاشتن روی شونه های دل من ؛ دلی که حا لا مثل پیر مردهای نشسته وسط میدون شهر کمرش خم شده. توی یک فضای تاریک که نمی دونم تا کجا امتداد داره با چشم هایی که از داشتن عشقی همیشگی و ماندنی خیسه سرگردان و تنهای تنهام .
قرار نبود تنهام بزاری ؛ قرار نبود فاصله ها برامون معنی پیدا کنن ؛ حلا تو تو شهر منی و من توی شهر تو ولی چقدر نزدیکیم؟
هیچ وقت کسی رو که دوست داشتم و عاشقش بودم و هستم فراموش نمی کنم ؛ همیشه منتظر اینم که خبری از تو برسه و دل ناتوان چشم انتظار من رو خوشحال کنه !
اگه دیشب خبری ازم نبود چون بهم گفتن یکی از فرشته های تو که از فرشته های من هم هست خیلی ناراحت شده ؛ خودت میدونی من ناراحتی هیچ کس رو نمی خواستم ؛ خاطرات تو همیشه زنده است و تمام وجود من هر لحظه و هر جا منتظر تو هستن ؛
تو آشنا ترین کسی هستی که در این دنیا دارم و بهترین کسی که دوستش دارم و خواهم داشت همه لحظه های عمرم برای تو دلتنگ هستن ؛ به هر صورت که با من رفتار کنی این عشق از دل من بیرون نخواهد رفت و این انتظار تا تو با من همراه نشوی همیشه با من خواهد بود؛همه خاطره هایت دلم رو و ذهنم رو پر از تو کرده و این خواهد ماند ؛ یادت باشه من چشمهام در انتظاره در انتظار تو و همه هستیم به تو وابسته شده و البته میدانم که خوب میدانی چقدر به تو دل بسته ام . من همیشه کنار تو خواهم ماند خوشی های زندگی مال خودت اما خسیس نباش و غم های دلت رو با من قسمت کن .
اما بذار بازم بگم دیوونتم خیلی شدید
رنگ یه عشقی رو دیدم که مجنونم اونو ندید.
اونی که تنهاش می ذاری یه وقتایی تو با غمت
اونقدر ولی دیونته که بازم میمونه ( احسانت)
دلم که تنگ بشه گوشه این صفحه که نمیدونم چشمهای تو یا نوشته های تورو ملاقات میکنه یا نه بهترین جای درد دله برام ! میدونم این وبلاگم چشم انتظار توست! من برای همه عمر با تو عهد خواهم بست با همه وجودم خواهم ماند .
دل نوشت:
ارغوان شاخه همخون جدا مانده من!
تو بمان!!!
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ار غوان شاخه هم خون جدا مانده من!
مهم این نیست که بهترین زندگی رو داشته باشی ؛ مهم این نیست که صاحب یک قصر باشی مهم این نیست که ثروتمند ترین مردمان باشی ؛ مهم نیست که بیشترین آسایش رو داشته باشی ؛ مهم نیست که بهترین دوست ها رو داشته باشی ؛ مهم نیست که ??? سال زندگی کنی؛ مهم اینه که خودت رو پیدا کرده باشی مهم اینه که یادت نرفته باشه که یک انسانی یادت نرفته باشه که توی سینه ات یه قلب هست که باید بتپه مهم اینه که عشق رو فهمیده باشی ؛ مهم اینه که کسی رو پیدا کرده باشی که همه قلبت رو به اون هدیه بدی .
همیشه حتی در این تنهایی که از تو بی خبرم فکر کردم باید من جزو خوشبخت ترین آدم های روی زمین باشم که شانس داشتن بهترین احساس رو داشتم احساس دوست داشتن و عشق .
این برای هر انسانی بزرگترین نعمت خواهد بود که نیمه گمشده خودش رو پیدا کنه.
روز نوشت :
همه چیز این جا آرامه ؛ بجز دل من ؛ دلی که دنبال گمشدش می گرده دلی که دلتنگه!
این روز ها دارم کم کم طعم فارغ تحصیل شدن رو می چشم اینم یه قسمت از زندگیه یه روز توی روز های اول مهر مثل این کلاس اولی ها که یک روز زودتر باید برن مدرسه راهی دانشگاه شدم تا یه تجربه جدید رو توی یه شهر تازه وغریب داشته باشم و حا لا بعد از این همه وقت و گذشتن سال هایی از زندگیم دارم دوره ای جدید رو از زندگی آغاز می کنم انگار همیشه بعد از یک پایان یک آغازی هست و برای هر آغازی هم باید بیشترین نیرو و توان رو صرف کرد تا بهترین آغاز را داشته باشی ؛ توی این آغاز یه همراه می خواستم یکی که پا به پام بیاد و تشویقم کنه اما همراهم تنهام گذاشته ؛ اشکال نداره همه این ها اگه برای رسیدن به همون گمشده و احساس پاک ساده باشه که بزرگترین هدیه خدا بوده برای ما همه دل تنگی ها رو همه غم هارو تحمل می کنم فقط برای این که بهترین بهترین ها رو یعنی تورو داشته باشم.
دیگران دل بسته جان و سرند
مردم عاشق گروهی دیگرند
من شناسم آه آتش ناک را
بانگ مستان گریبان چاک را
هر دلی از سوز ما آگاه نیست
غیر را در خلوت ما راه نیست
ما دو تن در عاشقی پاینده ایم
تا محبت زنده باشد زنده ایم
هنگامی که عشق به شما اشارتی کرد از پی اش بروید
هرچند راهش سخت و نا هنوار باشد
هنگامی که با بالهایش شما را در بر می گیرد تسلیمش شوید
گرچه ممکن است تیغ نهفته در میان پرهایش مجروحتان کند
زیرا عشق همان گونه که تاج بر سرتان می گذارد به صلیبتان می کشد.
روز نوشت:
وقتی دلی گرفته داری و قتی مدت زمان زیادی است که دلت گرفته است وقتی دوستش داری اما از دستش ناراحتی آنوقت چه می توانی بگویی؟ چه ؟
اگه راهت به این جا کشید مثل من آهسته این بیت ها رو بخون آهسته آهسته !
بگذر شبی به خلوت این همنشین درد
تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد
خون می رود نهفته از این زخم اندرون
ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد
این طرفه بین که با همه سیل بلا که ریخت
داغ محبت تو به دل ها نگشت سرد
من بر نخیزم از سر راه وفای تو
از هستی ام اکر چه بر انگیختند گرد
روزی که جان فدا کنمت باورت شود
دردا که جز به مرگ نسنجند قدر مرد!